می ریزد امشب از قلمها درد، برگرد حالا بیا از راه خود، برگرد، برگرد محضِ خداوندِ کبوترهای چاهی ای همنشینِ واژههای درد! برگرد شبهای کوفه، گرمِ لبخند تو بودند در سینهها حبس است آهِ سرد، برگرد امشب، تحجُّر در کمینت مانده تا صبح ای شب ستیز! از راهِ این شبگرد، برگرد تشنه به خون عدل و انصاف است ای مرد! ...
ادامه مطلب »سروده های کلاسیک
«مست، تا لحظه افطار»
میرسد گاهی از این کوچهی خلوت، خبرت یک شب از راه بیا، باز نشینم به برت میکند روحِ مرا بین مناجات قنوت مست، تا لحظهی افطار، حضورِ سحرت مویِ تو باعث پیدایش شعری دگر است ریخته بافهای از جنسِ غزل دور سرت به دلم مانده در این تلخی ایام هنوز لذت بوسه ای از کنجِ لب پر شکرت کاش رد ...
ادامه مطلب »شبِ شعر عاکف
در این شهر، راهی به جایی ندارم به جز دردها آشنایی ندارم بدور از صفِ مدعیان نشستم همین هستم و ادعایی ندارم تو ای شیخ! باش و خدایی که داری که من جز بتِ خود، خدایی ندارم میان همه دلبریهایِ دنیا پری رویِ بالا بلایی ندارم چنان بی تو غرقِ سکوتم که حتی غم و هق ...
ادامه مطلب »برای حضرت بابا(تقدیم به پدران شیمیایی)
سلام به پدران عزیز درود به مردان مرد ملتمسانه از دوستانِ گرانقدر کانال عذر میخواهم میدانم خط خطی بنده در لحظه های شادی عید و در روز پدر، مناسب احوال پر از عشق و عاطفه و مهربانیِ دوستان نباشد. اما این روزها پدرم را می بینم که با سینهای مملو از درد؛ دردهای جسمی ناشی از گازِ خردل و یادگار ...
ادامه مطلب »«توبه نامه»
چه قَدَر چشم های تو نازند مثل آهو، شبیه یک بادام خم ابروت مثل یک شمشیر سرخی گونه ات شبیه جام می شود با تو رفت تا دریا با تو باید سوار قایق شد می شود با تو عشق را فهمید می شود با تو مست و عاشق شد زیر این چهره ی پر از خنده صورتی غرق ...
ادامه مطلب »تهمت های بی پایان…
گلهام، پژمردند؛ بر این خاک، نفرین! در دشت، بر سرهای زیر لاک، نفرین! خوابم پریشان است و من درگیر فریاد بر حمله ی کابوس وحشتناک، نفرین!
ادامه مطلب »«جدایی از کسی که…»
کنار تو سخن گفتن از احوالم؛ عجب کاری! بله! انگار که در شوره زاری بذر می کاری
ادامه مطلب »چشم انتظاری(در آستانه شب یلدا)
اول فصل زمستان، دل، بهاری می شود
ادامه مطلب »زندگی جاریست
ساقی! امشب پیاله را پر کن، زندگی مثل رودها جاریست زندگی مثل چشمه ای جوشان، بین بود و نبودها جاریست بوی نارنج و رنگِ نارنجی، خش خش برگها ومردی مست شور تصنیف های پاییزی، در فراز و فرودها جاریست بگذارید تا بگویم که: ریخته شهر قصه را بر هم دردِ ناگفته های پوچی که، در وجود حسودها جاریست کهنه و ...
ادامه مطلب »اربعینی ها
شبی بیتاب و آزاد از یساری ها، یمینی هانشستم بی صدا، در سایه ی عشق آفرینی ها زدم فال و «شب تاریک و بیم موج» بود و من غزل باریدم از چشمم میانِ فال بینی ها «کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها» کنار جزر و مد عشق و شور بوسه چینی ها رسیده در هوای سرخ ...
ادامه مطلب »حق نمک کجاست؟!
یاران بی وفا، همه پیمان گسسته اند حق نمک کجاست؟؟ که حرمت شکسته اند عاقل، نشسته در غم فردای روزگار خوش باد عاشقان، که از این خواب جسته اند بم را به دفتر غزلیات برده ام انگار نخل ها هم از آوار خسته اند در پای خوشه خوشه رطب های خنده ات خرما فروش ها همگی شرط بسته اند حق ...
ادامه مطلب »