هوالعالم جناب آقای استاد کاووس سلاجقه با سلام و عرض ادب فراوان پس از خواندن متن یادداشت بسیار ادیبانه و عالمانه و پر از لطف شما در ذیل غزلی کوتاه و ناقص از بنده لازم دیدم به عنوان شاگردی کوچک از ابراز لطف شما و وقت و قلمی که در این باره صرف فرمودید تشکر کنم. ضمن اینکه از ادبیات ...
ادامه مطلب »آرشیو برچسب: عاشقانه های عاکف
نقد استاد کاووس سلاجقه بر یک غزل
متن کامل نقد استاد کاووس سلاجقه عضو محترم هیات مدیره اندیشه سرای فردوسی کرمان و مدرس دانشگاه بر یک غزل: درود و به امید تن درستی و سرزندگی همه ی ایرانیان وجهانیان: امشب درنقدشعر(مجازی) انجمن ادبی دل عالم هم راه بایاران وعزیزان هستیم بادو شعر. اما هردوکوتاه وگزیده است. شعر نخستین رابه صفحه می آورم: کمی محتاج آغوشم، سرِ سوزن بغل ...
ادامه مطلب »لحظهلحظه که به اطراف خودم مینگرم
لحظهلحظه که به اطراف خودم مینگرم میرسد حادثهی تازهای از دور و برم در میان همهی دغدغهها، مشغلهها… در تلاشم که فقط آبرویم را بخرم توی این شهر پر از حادثه و فتنه و شر جرمم اینست که شاعر شدهام خیر سرم پدرم گفت: “خفه!” من نگرانم نکند بِشْکند حرمتی از ریش سفید پدرم مادرم پشت سرم ذکر و دعا ...
ادامه مطلب »دود میخواست ببوسد نفسم را دمِ صبح
زلزله رقصکنان آمد و دیوار شکست تکیه دادم به دلم، هیبتِ آوار شکست رفتی و خاطرهها ماند و من و شورِ غزل ودل از غصهی این حادثه سرشار شکست ارتشِ عشق به جنگِ دل من آمده بود بغضِ یک شهر در این حملهی تاتار شکست مرگ هم در نفسم گم شد و هنگامِ وداع آخرین ثانیههایم، کمرِ دار شکست دود ...
ادامه مطلب »گرم آغوش تو…
عشق روز ازلم بودی و من بودم و تو قصه ی مستدلم بودی و من بودم وتو نام پر معنی تو وردِ زبانم شد و هی شعر و ضربالمثلم بودی و من بودم و تو میشدم از اثر قافیهی چشم تو مست بیتهای غزلم بودی و من بودم و تو نیش داغیِّ لبت معجزه میکرد عزیز! شهد نابِ عسلم بودی ...
ادامه مطلب »وجود محض…
هر زمانی که دلم درگیرِ غفلت میشود معتقد هستم که در حقت خیانت میشود ای وجود محض! ای بودِ مسلم! پیش تو ادعایِ بودنم، دارد جسارت میشود این مسیر آلودگی هرگز نمیبیند به خود هر کسی یک رو شود مرد طریقت می شود بین مغضوبان نشستم جز ضرر حاصل نشد رحمتی فرما که قطعا با محبت میشود ...
ادامه مطلب »شبِ شعر عاکف
در این شهر، راهی به جایی ندارم به جز دردها آشنایی ندارم بدور از صفِ مدعیان نشستم همین هستم و ادعایی ندارم تو ای شیخ! باش و خدایی که داری که من جز بتِ خود، خدایی ندارم میان همه دلبریهایِ دنیا پری رویِ بالا بلایی ندارم چنان بی تو غرقِ سکوتم که حتی غم و هق ...
ادامه مطلب »تهمت های بی پایان…
گلهام، پژمردند؛ بر این خاک، نفرین! در دشت، بر سرهای زیر لاک، نفرین! خوابم پریشان است و من درگیر فریاد بر حمله ی کابوس وحشتناک، نفرین!
ادامه مطلب »«جدایی از کسی که…»
کنار تو سخن گفتن از احوالم؛ عجب کاری! بله! انگار که در شوره زاری بذر می کاری
ادامه مطلب »