لحظهلحظه که به اطراف خودم مینگرم میرسد حادثهی تازهای از دور و برم در میان همهی دغدغهها، مشغلهها… در تلاشم که فقط آبرویم را بخرم توی این شهر پر از حادثه و فتنه و شر جرمم اینست که شاعر شدهام خیر سرم پدرم گفت: “خفه!” من نگرانم نکند بِشْکند حرمتی از ریش سفید پدرم مادرم پشت سرم ذکر و دعا ...
ادامه مطلب »آرشیو برچسب: عاشقانه
دود میخواست ببوسد نفسم را دمِ صبح
زلزله رقصکنان آمد و دیوار شکست تکیه دادم به دلم، هیبتِ آوار شکست رفتی و خاطرهها ماند و من و شورِ غزل ودل از غصهی این حادثه سرشار شکست ارتشِ عشق به جنگِ دل من آمده بود بغضِ یک شهر در این حملهی تاتار شکست مرگ هم در نفسم گم شد و هنگامِ وداع آخرین ثانیههایم، کمرِ دار شکست دود ...
ادامه مطلب »گرم آغوش تو…
عشق روز ازلم بودی و من بودم و تو قصه ی مستدلم بودی و من بودم وتو نام پر معنی تو وردِ زبانم شد و هی شعر و ضربالمثلم بودی و من بودم و تو میشدم از اثر قافیهی چشم تو مست بیتهای غزلم بودی و من بودم و تو نیش داغیِّ لبت معجزه میکرد عزیز! شهد نابِ عسلم بودی ...
ادامه مطلب »غزل عاشقانه ای از دوست عزیز آقای مهدی حبیبی
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد قصه ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد بال پرواز مرا سخت شکستی ای داد بعدتو وحشت یک لحظه پریدن دارد لب خشکیده ی مارا نظری کن جانا جز لبت بوسه مگر ارزش چیدن دارد ای که راهت ز ره عشق جدا بنمودی واقعا بعد تو این راه ...
ادامه مطلب »شبِ شعر عاکف
در این شهر، راهی به جایی ندارم به جز دردها آشنایی ندارم بدور از صفِ مدعیان نشستم همین هستم و ادعایی ندارم تو ای شیخ! باش و خدایی که داری که من جز بتِ خود، خدایی ندارم میان همه دلبریهایِ دنیا پری رویِ بالا بلایی ندارم چنان بی تو غرقِ سکوتم که حتی غم و هق ...
ادامه مطلب »جاده آسفالت ریحانه
یخ زده ی سرمای ماه مجهولم جامانده ام در حسرت یک قاب در حسرت انتشار یک کتاب در حسرت گفتن حرفهای بی ربط و مربوط در محدب ترین قوس آینه های وارونه در جاده آسفالت شده ی ریحانه و در قلابی ترین عکس مرد دوهزار چهره که همچنان در دست های مرموز برف های سیاه قله میرقصد آبرویم عزتم استقلالم ...
ادامه مطلب »