آرشیو برچسب: شعر کرمان

«مست، تا لحظه افطار»

می‌رسد گاهی از این کوچه‌ی خلوت، خبرت یک شب از راه بیا، باز نشینم به برت می‌کند روحِ مرا بین مناجات قنوت مست، تا لحظه‌ی افطار، حضورِ سحرت مویِ تو باعث پیدایش شعری دگر است ریخته بافه‌ای از جنسِ غزل دور سرت به دلم مانده در این تلخی ایام هنوز لذت بوسه‌ ای از کنجِ لب پر شکرت کاش رد ...

ادامه مطلب »

شبِ شعر عاکف

در این شهر، راهی به جایی ندارم به جز دردها آشنایی ندارم   بدور از صفِ مدعیان نشستم همین هستم و ادعایی ندارم   تو ای شیخ! باش و خدایی که داری که من جز بتِ خود، خدایی ندارم   میان همه دلبری‌هایِ دنیا پری رویِ بالا بلایی ندارم   چنان بی تو غرقِ سکوتم که حتی غم و هق ...

ادامه مطلب »

غزلی زیبا از حامد عسکری

بانوی ترم پنجم من ، ای فرشته نام دزدمونای زندگی شاعری درام!   هارمونی منظم آثار بتهوون مانتو كلوش! خانم دانشكده، سلام!   از بس قدم زدم به دليل همين غزل بر گُرده های شهر بجا مانده رد پام   اين روزها بدون تو، نه سينما نه پيت… ..زا، من نشسته‌ام و همين بسته آدام…   ..سی كه تو آن ...

ادامه مطلب »

«توبه نامه»

چه قَدَر چشم های تو نازند مثل آهو، شبیه یک بادام خم ابروت مثل یک شمشیر سرخی گونه ات شبیه جام   می شود با تو رفت تا دریا با تو باید سوار قایق شد می شود با تو عشق را فهمید می شود با تو مست و عاشق شد   زیر این چهره ی پر از خنده صورتی غرق ...

ادامه مطلب »

جاده آسفالت ریحانه

یخ زده ی سرمای ماه مجهولم جامانده ام در حسرت یک قاب در حسرت انتشار یک کتاب در حسرت گفتن حرفهای بی ربط و مربوط در محدب ترین قوس آینه های وارونه در جاده آسفالت شده ی ریحانه و در قلابی ترین عکس مرد دوهزار چهره که همچنان در دست های مرموز برف های سیاه قله میرقصد آبرویم عزتم استقلالم ...

ادامه مطلب »

آهای اهالی منطقه!

من حامل قریب چهل سال قصه ام، از شهریور ۵۷ تا آذر ۹۴ از صدر سپید روی تا زاکزاکی سیاه چرده موسی تا ابراهیم آتش های در زیر خاکستر قلمم ادعای نویسندگی خود را به رخ کر و لالان تاریخ می کشد. مخاطره ها را نهیب خواهد زد… …اینجا عصر حجر نیست عصر اندیشه و آزادی بیان است چهره ی ...

ادامه مطلب »
bigtheme