امشب بزن به وادی دل، بیگدارتر با من بیا به شهرِ جنون، بی قرارتر سر میرسی همیشهی ایام، پر نهیب هر وقت میشود دل من نابکارتر سر میکنم به شهرِ خیالاتِ نشئگی گاهی بیاد بوسهای از تو خمارتر ای همسفر! میان غزلها گلی بکار تا بیتهای من نشود بی بهارتر جان میدهم بخاطر یک خندهات؛ بخند حتی اگر بخواهی از ...
ادامه مطلب »سروده های کلاسیک
قهر فرات
آمدم تا وسط هلهلهی شهر فرات غسل دادم قلمم را به دلِ نهر فرات؟! «دوش میآمد و رخساره برافروخته بود» مشک بردوش و دوچشمش غزلِ قهر فرات مشک بر دوش شد و پُر زِ می نابش کرد عطشِ عشق، در این میکده بیتابش کرد چشمها خیره به این سورهی احساس شده داسها تشنهی خون بدن یاس شده آب در مُشت ...
ادامه مطلب »شماره ۱۰۸۷۷ امروز روزنامه “خبرجنوب” صفحه ۱۸
#هوالطیف ?انتشار یکی از سرودههای مجموعه غزل #فلوکستین_بیست در صفحه ۱۸ (صفحه هنر و اندیشه) شماره ۱۰۸۷۷ امروز روزنامه #خبر_جنوب. از لطف دوستان نشریه بسیار سپاسگزارم درسينه اگر درد فراوان شده باشد يك بغض غريب است كه پنهان شده باشد مانند همان عابر دل خسته كه در شب درگير قدم هاي خيابان شده باشد ابري شده چشمان پر از دغدغه ...
ادامه مطلب »دود میخواست ببوسد نفسم را دمِ صبح
زلزله رقصکنان آمد و دیوار شکست تکیه دادم به دلم، هیبتِ آوار شکست رفتی و خاطرهها ماند و من و شورِ غزل ودل از غصهی این حادثه سرشار شکست ارتشِ عشق به جنگِ دل من آمده بود بغضِ یک شهر در این حملهی تاتار شکست مرگ هم در نفسم گم شد و هنگامِ وداع آخرین ثانیههایم، کمرِ دار شکست دود ...
ادامه مطلب »هم رنگ کویر
همرنگِ کویر و در غمِ بارانم دلمرده شبیهِ آبِ آبادانم یک جرعه غزل، به دست من بسپارید من راهیِ سرزمینِ خوزستانم محمدعلی عربنژاد_عاکف
ادامه مطلب »دهه شصت: شعر بدون شرح
در یک شب مهتاب، جوانِ دههی شصت دارد غزلی ناب، جوانِ دههی شصت دریای دلش موج زده تا که برقصد در پیچشِ گرداب، جوانِ دههی شصت ای شیخ! به این شیوه خدا را نشناسد در سایهی آداب، جوانِ دههی شصت انصاف کجا رفته؟ نخواهید؛ ندارد آرامش اعصاب، جوانِ دههی شصت یک عکسِ بهجا مانده به دیوارهی تاریخ در چنبرهی قاب، ...
ادامه مطلب »درگیر قدم های خیابان
در سینه اگر درد، فراوان شده باشد یک بغضِ غریب است که پنهان شده باشد مانند همان عابر دلخسته که در شب درگیرِ قدمهای خیابان شده باشد؛ ابری شده چشمان پر از دغدغهی من انگار دلم عاشق باران شده باشد دیر آمدی و فکرِ عجیبی به سرم زد گفتم نکند باز پشیمان شده باشد کی میشود ای مسئله ساز همهی ...
ادامه مطلب »مرگ اقیانوس
تقدیم به جانباختگان حادثه نفتکش سانچی: شهر، تاریک است؛ پُر کن مخزنِ فانوس را دور کن از راه، این خاموشیِ منحوس را ای قلم! یاری بفرما در شبستانِ سکوت تا بریزم روی کاغذ، دردِ ناملموس را خوابِ دریا غرقِ آشوب است؛ آیا میشود تا فرو ریزد به ساحل آتشِ کابوس را؟ داغدارِ مرگِ ماهیهای دریایم، عجیب پاک کن از چشمِ ...
ادامه مطلب »ارتش عشق
زلزله رقصکنان آمد و دیوار شکست تکیه دادم به دلم، هیبتِ آوار شکست رفتی و خاطرهها ماند و من و شورِ غزل ودل از غصهی این حادثه سرشار شکست ارتشِ عشق به جنگِ دل من آمده بود بغضِ یک شهر در این حملهی تاتار شکست مرگ هم در نفسم گم شد و هنگامِ وداع آخرین ثانیههایم، کمرِ دار شکست دود ...
ادامه مطلب »درد چاه…
چشمم ابری و وا نشد بغضم باز باران و باز غوغا شد قطرهای بر قلم چکید امشب تا که این بیتها مقفا شد درد صفین و نهروان در دل از زمانی که عدل را آورد مرد لبخندِ بی بضاعتها بر سر چاهِ گریه، تنها شد… *** …مرد، گمنام بود و تنها بود مردِ شبهای نان و خرما بود نان جو ...
ادامه مطلب »اسم آزادی
دلم گرفته چنان از هوای این وادی که خط کشیده دلم دور اسم آزادی خدا گواست در این شهر، یک مسلمان نیست به کفر دلخوشم و آرمان الحادی غریب ماندهام؛ ای مرگ! پس بیا دیگر مرا ببر به همان سرزمین اجدادی شدم غریب غزلها درست وقتی که تو در میان قوافی، غریب رخ دادی ندیدمت؛ تو نبودی کنار من هرگز ...
ادامه مطلب »