میجویمت همیشه تو را توی خوابهام
حتی میان برق نجیب سرابهام
یک عمر توی خلوت خود حبس کردمت
شاید که بی اثربشوند اضطرابهام
تاحرف، حرفِ جاذبه ی چشمهای توست
بی فایده ست صبر منو اجتنابهام
حالا که در حضور دلت خاک میخورد
اسرار جاگرفته به قلب کتابهام؛
میریزی ام بهم که بسوزم بپای تو
من کشته مرده ی تو واین انقلابهام
من پیش از این به سوختنعادت نداشتم
آبی بریز روی همه التهابهام
من انعکاس تلخی برخوردهای تو
از پشت و روی آینه هام و نقابهام
یک روز خسته میشوی و میروی درست
وقتی تو را کلافه کند بازتابهام
«ساقی» اگر خراب شراب نگاه توست
من بی قرار عکس تو در قلب آبهام
حتی بروی دست دلم باد میکند
بی طعم خوب عشق، تمام شرابهام…
زهراوهاب(ساقی)