بوسه بخشیدی و مست از می نابم کردی
شب شد و در وسط حادثه خوابم کردی
کاش دی ماه نبود و تونبودی؛ آتش!
آنقدر داغ شدی، خانه خرابم کردی
تف زده ظرف وجودم بخداوندیِ عشق
غوره بودم تو رسیدی و شرابم کردی
بی محابا به دلِ فاجعه افتادم؛ باز
به گمانم که تو دیوانه حسابم کردی
شهر انباشته از دود و دم و تاریکی…
و در این معرکه آواره خطابم کردی
بی گناه آمده بودم به هوایت امشب
زیر آوارِ خودت سخت عقابم کردی
گفتم از حال بِد شهر نگویم، اما
باز هم ای قلم خسته! مجابم کردی
محمدعلی عربنژاد_عاکف