یوسف رسید و شهر خریدار می شود
جمعیتی روانه ی بازار می شود
مصباحِ روشنِ شبِ تاریکِ من! بیا
این راه، با حضورِ تو هموار می شود
من با شما خوشم؛ بخداوندی خدا
هرچند این معاشقه انکار می شود
امشب تمام قافیه ها کربلایی اند
شعرم دوباره وارد پیکار می شود
هر لحظه عطرِ تربتِ پاک تو می رسد
عمداً دلم به عشق تو بیمار می شود
دارم برای حالِ خودم گریه می کنم
وقتی تمام شهر، عزادار میشود…
در لابلای زخم زبان های آتشین
هی غصه، توی سینه ام انبار می شود
هی واژه می رسد؛ غزلم بغض می کند
هی درد بر سر غزل آوار می شود
عاکف! بیار واژه که هی اشک پشت اشک
در لابلای شعر تو تکرار می شود…