روز شهریار، اینبار با تاخیر

شهریور سال ۸۸ بود دقیقا ۲۷ شهریور، در سالروز وفات استاد بزرگ «شهریار تبریزی» و روز شعر و ادب فارسی اولین مطلب بر روی سایت عاکف کرمانی یا همان پایگاه اطلاع رسانی محمدعلی عرب نژاد در فضای مجازی منتشر شد. با تعداد دو نفر بازدید کننده: خودم و مهندس کرباسی طراح سایت.

درست همان سالی که مدرک مهندسی اخذ شد ولی همچنان هوای شاعری و عشق به ادبیات نمی گذاشت با عناصر اربعه انس بگیرم.

دقیقا شش سال می گذرد و هم اکنون با تعداد بیش از ۱۴۰ هزار بازدیدی که از سایت انجام شده و صدها پیامی که رسیده و ابراز لطف ها و انتقاداهایی که شده وارد هفتمین سال راه اندازی شده ایم.

روز شهریار و روز شعر وادب بود و حق بود بعنوان یک سایت شبه ادبی، حداقل تبریکی ناقابل به دوستان ادیب و خوانندگان عزیز می گفتم؛ اما چه می شود کرد که گاهی دنیا و اهالی دنیا چنان سرگرممان می کنند که ناخودآگاه از دل و اهالی دل فاصله می گیریم.

با عرق نشسته بر جبین، این تبریک صمیمانه را با یک روز تاخیر و با کلی شرمندگی تقدیم می کنم و همچنان خجالت زده ی بازدیدکنندگان عزیز و منتقدین محترم و خوانندگان پروپاقرص سایت هستم؛ چرا که حرف درست و حسابی و قابل استفاده ای برایشان نداشته ندارم.

حرف منتقدین را به جان و دل می پذیریم و از دوستانی که ابراز لطف می کنند بسیار تا بسیار سپاسگذارم.

غروب دیروز در زیر آسمان نیمه ابری کرمان و در زیر نم نمکی باران در استقبال از پاییزی که نیامده، همراه با کلی مشغله های دنیایی و چشم هایی خیس با غزلی بی سرو ته تحت عنوان «بی ثریا» سپری کردم.

این غزل را به مناسب دیروزی که گذشت تقدیم خوانندگان عزیز می کنم امید است که مقبول افتد:

وقتِ اعدام کبوتر، عشق، حلق آویز شد

باعث پیدایش صد شعرِ شور انگیز شد

من مهندس بودم و با بوسه ای شاعر شدم

بیتی از لبهاش بی اغراق، سحر آمیز شد…

یک بغل باروت از یُمن نگاهش شد پدید

زیر چشمش کوله بار قتلِ من تجهیز شد

در زدم، با صد اُمید اما نیامد پشت در

هر چه شد انگار در کنجِ همان دهلیز شد

دست و پایم گم شده، شعرم نمی آید دگر

بسکه هی در کارهایم بی مروت، ریز شد

هی غزل گفتم برایش تا که برگردد ولی

هر چه گفتم، پیش چشمش ذره ای ناچیز شد

«آمدی جانم به قربانت…» همان بازیست که-

در نشیب جاده ی تقدیر- با ما نیز شد

دفتر شهریورِ من، بی ثریا بسته شد

شهریاری سبز بودم، شعرِ من پاییز شد

فصلِ دردِ عاشقی، نازِ طبیبان بود و بس

نسخه هایی بی اثر بر دردِ من تجویز شد

باز بعد از مدتی عاکف شکایت کرد و رفت

عذرخواهم، کاسه ی صبرِ غزل لبریز شد…

م.عرب نژاد(عاکف)

1 دیدگاه

  1. درود بر شما و استاد شهریار

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
x

شاید بپسندید

مسمومیت دانش‌آموزان

#هوالعزیز گاهی بر سر برخی مسائل اجتماعی و یا حتی اعتقادی با دخترم اختلاف‌نظرهای جدی دارم و برخی مواقع این اختلاف نظرها به بحث‌های جدی کشیده می‌شود و بعضا جدال‌مان بشدت بالا می گیرد، با اینکه برایم آینده و اندیشه‌ی دخترم، خیلی ...

چه کسی جاسوس است؟

چه کسی جاسوس است؟! بدون مقدمه اینکه به‌جای یک عقیق دو عدد به انگشتانش دارد؛ به‌جای یک اثر ، سه اثر سجده بر پیشانی دارد؛ یقه‌ی پیراهنش را هم تا آخر بسته است؛ ته ریش هم دارد؛ حرف هم که می‌زند انگار دکترای ...

تقدیم به مهر

🖤تقدیم به مهر: زمانِ رعد و برق خطبه‌اش، هنگام طوفانش زمین می‌لرزد از آرایه‌های قهرِ پنهانش مدد کن ای قلم! امشب که بی‌پروا زدم دل را به اقیانوس مواجی که پیدا نیست پایانش کتابی مملوِ از فضل است و باید عالَمی عالِم ...