تقدیم به #فاطمه ماهترین همسفر روزهای زندگی و قهرمان زندگی #عاکف :
من نمیفهمیدم
که به تاریخ پر از همهمهای آمدهام
مبهم و پیچیده
چارم فروردین، که تمامی غزلهای مرا میخوانَد
پدری هست که فردای مرا میداند
مهر آکنده شد از هر نفس مادر من
در سرآغاز شب دلتنگی
باغچه با من گفت:
مادرم رایحهی مریمهاست
مادرم حادثهی پاییز است
مادرم برگ درخت عشق است
زرد و نارنجی و قرمز اما
زیر پا افتاده
زیر پا میخندد
زیر پا… آه نگو
و به پایان بهار
مانده شش روز فقط
پسرم از پس یک درد سرک می کشد انگار هنوز
یکم مرداد است
عطر مریم همهی خاطرهها را نو کرد
دختری ناز و پر از خاطره لبخند زنان
آمد و گفت سلام
هجده شهریور
در پس کوچهای از عاطفهها پرسه زدم
اعتمادم گل کرد
صورتی گندمگون
به بهشتم میخواند
رمز و راز عدد هجده را
در اتاق قلبم
لای پروندهی دل جا دادم
دومین روز از آذر که گذشت
یک نفر رقصکنان
وسط حوضچهی خانهی ما زد لبخند
صورتم خاکی و من دربهدر کوچهی غمها ماندم
سیزده روز که از فصل زمستان میرفت
در هوای شب آخر غزلم شد نابود
یک نفر را دیدم
یک نفر آنجا بود
یک نفر شاعریام را دزدید
بگذارید که این راز بماند در من
من که محکوم به یک روز پر از حادثهام
عدد بیست به تنهایی خرداد نوشت:
آه نفرین به سکوت
آه نفرین به شعار
آه نفرین به صدایی که به بیرون در خانه رسید
خواهرانم همگی دخترکان شعرند
مادرم رایحهی مریمهاست
من و تنها پسرم با پدرم
هر سه از فصل بهار آمدهایم
آه نفرین به بهار
آه نفرین به نماهنگ شکست
آه نفرین به تو ای خاطرهی تلخ و مخوف
آه نفرین به تو ای شاعرک سادهلوح بی تقصیر
تو نمیفهمیدی
تو به یک جادوی نفرین شده دلبسته شدی
تو سرآغاز همین دیروزی
شاعرک غصه نخور
بخدا پیروزی
و خدایی که همین نزدیکیست
به تو برخواهد گشت
به تو خواهد خندید
صبح فردا دیر است
یک نفر هست که امشب به تو برمیگردد
من به آرامش این جمعهی پر حادثه ایمان دارم
یک نفر هست که امشب به تو برمیگردد