شبی بیتاب و آزاد از یساری ها، یمینی هانشستم بی صدا، در سایه ی عشق آفرینی ها زدم فال و «شب تاریک و بیم موج» بود و من غزل باریدم از چشمم میانِ فال بینی ها «کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها» کنار جزر و مد عشق و شور بوسه چینی ها رسیده در هوای سرخ ...
ادامه مطلب »