تصاویری به جا مانده از دورهی جوانیاش سیما و به نوعی اندیشهی دیگری از او را نشان میدهد؛ اما امروزه هرجایی سخن از او به میان میآید، عکسهایی از او دیده میشود که هرکدام نشاندهنده وجوه هنرمندانهی وی در به تصویر کشیدن و به قلم درآوردن اندیشه با محوریت دین و مبارزه و انقلاب است.
در این سه دههای که از رفتنش میگذرد، همواره تصاویری همشکل از او را روی جلد کتابها، مجلات و فیلمها دیدهایم؛ مردی با عینک، با ریشها و موهای جوگندمی که دست به سینه ایستاده و کتی خاکی رنگ روی دوشش دارد، نزدیکترین تصویر ذهنی اغلب ما از یک نام است: سید مرتضی آوینی.
او خودش را پس از یک تحول فکری چنین روایت میکند: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام، اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود.»
بله کمتر کسی از جوانیها و اندیشههای آن دورهی آوینی سخن به میان میآورد، از ارتباط او با شعر و ادبیاتِ امروز و علاقه به شاعرانی مثل «اخوانثالث»، «فروغفرخزاد»، «احمدشاملو» و… از جریان عاشقانهای که در رابطه با «غزاله علیزاده» داشته و یکی از فرازهای پرابهام زندگی خصوصی او و شاید بتوان گفت راز مگوی دوستانش از جمله امیرهوشنگ اردلان و شهرزاد بهشتی محسوب میشود.
ممکن است بسیاری از ما ندانیم که آن روزهایی که «کامران» یا همان «سیدمرتضی» به ظاهر خود میرسید، کراوات میزد، به «فلسفهی غرب» علاقهی وافری داشت، به شهادت همکلاسیهایش در دوره دانشجویی در دانشکده هنر، سیگار میکشید و بیش از هفت سال اعتیاد خطرناک داشت، شاید هیچ زمان نه دوستانش بلکه حتی خود او هم خودش را در قالب لقبی با عبارت «شهید سید مرتضی آوینی » نمیدید.
بخش غمانگیز ماجرا اینجاست که امروز آوینی، یکی از نقاط اتکای جریان چپ و راستی است که اتفاقاً هیچگاه بر سرش به اجماع نرسیدهاند و تنها چیزی که بوده و هست اینکه همواره بر سر مصادرهاش دست به گریبان شدهاند. در واقع به در همهی این سالها بیشتر از اینکه او را به ما بشناسانند، سهمخواهیهای خود را در زیر سایهی او مطرح کردهاند، در این جدالِ بیخود و بیجهت، هر کدام، گوشهای از شخصیت آوینی را به ما نشان دادهاند تا نتیجهی آن یک سوال بزرگ در ذهن ما بدون پاسخ به جای بگذارد که به راستی مفهوم اصلی تحول فکری چیست و آوینی چرا و چگونه به این نقطه رسید؟ و شخصیت اصلی او در کدام روایت صادقانهتر و درستتر است. مردی که هنوز هم که هنوز است روایتهای ناگفتهای از زندگیاش محل بحث است…
محمدعلی عرب نژاد
(عاکف)