شبی بیتاب و آزاد از یساری ها، یمینی هانشستم بی صدا، در سایه ی عشق آفرینی ها
زدم فال و «شب تاریک و بیم موج» بود و من
غزل باریدم از چشمم میانِ فال بینی ها
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها»
کنار جزر و مد عشق و شور بوسه چینی ها
رسیده در هوای سرخ هفتاد و دو تن عاشق
تمام آسمانی ها، به تعظیم زمینی ها
دلم یک اربعین میخواهد و پایی پر از تاول
چرا که خسته ام از عادتِ چله نشینی ها…
تمام شعرِ عاکف، نذرِ زائرها، مسافرها…
تمام قافیه دربست، وقفِ اربعینی ها…