«حادثه‌ی دهه‌ی شصت»

منتشر شده در شماره ۸۵۵ نشریه ذوالفقار کرمان:

 ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﮏ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪﻩ ﮔﯿﺘﺎﺭﻋﺸﻖ…

…ﺑﺮ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻗﻠﺒﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭﺭﻭﺩ ﻋﺸﻖ ﻣﻤﻨﻮﻉ، ﺍﻣﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯽ‌ﺳﻮﺍﺩﻡ،

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ

ﻓﻘﻂ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻧﮕﺎﻫﯽ

ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ

ﻣﺠﺎﺯﺍﺗﻢ ﺑﮑﻦ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽ…

ﺧﻼ‌ﺻﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ خزعبلا‌ﺕ به ظاهر ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﯽ‌ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ، ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﺎﻣﻪ. ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﻣﯽ‌ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﯾﮏ ﺧﻮﺭشید ﮐﻪ ﺗﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ. ﺩﻭ ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﺷﻬﻼ‌ ﻭ ﻣﮋﻩ ﭘﺮﭘﺸﺖ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ‌ﯼ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﯽ‌ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ مثلا ﻓﻀﺎﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﺑﺮﺳﻪ. ﺑﻌﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻣﯽ‌ﺭﺳﻮﻧﺪﯾﻢ ﺩﺳﺖ ﻃﺮﻑ، ﺗﺎﺯﻩ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ‌ﮐﺸﯿﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺛﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﺰﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ…

***

شما یادتون نمیاد، اون موقع‌ها مچ دستمون رو گاز می‌گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می‌کشیدیم؛ مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده؟ ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داشت!

 شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیفakef-shakhes-95-35 می شد.

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، می‌رفتیم مثل مظلوما می‌ چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم!!

شما یادتون نمیاد…

خاله بازی با چادرای مامانامون تو کوچه. بیدارشدن با بوی نفت بخاری نفتی. چراغ نفتی های علاءالدین. بوی نون پنیر و نارنگی تو کیف. کلاسور و کش‌های شلوار، فوتبال دستی، مانتو با اپول، توپ دولایه دُنگی، صف نون، دستای مامان و آب سرد و کهنه بچه، بوی نم خاک بعد بارون تو کوچه خاکی، ویدئو قاچاق، آتاری و میکرو، قارچ خور و  شورش در شهر، سیگار زر، انباری و بوی سرکه، برنج  کوپنی، فخرفروختن با کتونی وووو…

این‌ها همه بازگشت به درد لذت بخش سه دهه‌ی قبل یا به قول امروزی‌ها نوستالوژی دهه‌ی شصتی هاست.

***

راستی میدونی از دهه‌ی شصتی‌ها تو اون دنیا یه سوال رو نمی‌پرسن؟ اینکه جوونیت رو چطوری صرف کردی؟ چون دهه‌ی شصتی‌ها جوونی ندارن یا بچه ان یا دیگه بزرگ شدن و مثل همه چیزای دیگه، حد وسطی وجود نداره!!

نسلی که به دنیا آمد تا جمعیت ایران زیاد شود

نسلی که رفت به مدرسه‌ای که معلم به درد بخور نداشت

نسلی که نظام های آموزشی‌اش مرتب عوض شد

نسلی که کتاب های درسیش، با بچه های سال قبل و بعد خودش فرق داشت

نسلی که پشت تاکسی‌اش نوشت”عاقبت ادامه تحصیل”

***

براستی این غمنامه‌‌ای که این روزها بین متولدین دهه‌ی شصت دست به دست میشود و یا-باز هم به قول امروزی‌ها-این تراژدی خاطره انگیز، برگرفته از کدام حس آشناست؟!

حسی آشنا و مملو از حرف‌های نگفته که اغلب قصد دارد که بگوید: “دهه‌ی‌شصت” تکرار شدنی نیست.

این حس می‌خواهد هرگونه که شده ثابت کند دهه شصتی بودن بسیار متفاوت و منحصربفرد است زیرا دوران عجیبی را این نسل گذارنده است؛ دوران انفجار جمعیت، جنگ، مدارس شلوغ، کابوس کنکور، رقابت شدید اشتغال و ازدواج ، پسران کم آماده ازدواج و…

و از طرفی هیچ پاسخی از طرف هیچ نسلی در مقابل این پرسش‌ها طرح و بیان و ارائه نمی‌شود. و این خود نیز یک چرای بی پاسخ است که به آن یک‌نفر پاسخ نمی‌دهد و نمی‌گوید که مثلا بنا به این دلایل، نسل دهه‌ی شصت، نسل سوخته نیست!

نسلی که حتی در هنگام ازدواج و تشکیل خانواده نیز با مشکلات مالی و بیکاری از یک سو و تضادهای خانواده های سنتی با ازدواج های مدرن از سوی دیگر روبرو شد و به این منجر شد که این نسل در ازدواج هم با تلخ‌ترین و خطرناکترین و تاریخی‌ترین سونامی طلاق، در سالهای ابتدای ازدواج و جدایی های عاطفی روبرو شود. نسل سرخورده‌ای که در تمام سالهای زندگی صف‌شکن نسل‌های بعدی شد و همواره در معرض آزمون و خطایی بود که راه را برای دهه‌های بعد باز کرد.

از سویی در روزگار امروز(دهه‌ی نود) بحران روحی و عاطفی و فکری ناشی از احساسات جدید و متفاوت و ناگهانی دوران سی سالگی دهه شصتی‌ها که به اصلاح به آن “سندروم‌ میگویند؛ نیز مورد توجه و تامل است، جامعه شناسان و روانشناسان بر این باورند که آدم ها در دوران سی سالگی (میان ۲۸ تا ۳۳ سالگی متغیر است) حال و هوای جدیدی را تجربه می کنند بر اساس این حال و هوای جدید، این افراد به چیزهایی می اندیشند که قبل از آن اصلا به آن فکر نمیکردند و وارد یک دوران فکری کاملا متفاوت می‌شوند. یعنی اینکه با چشم علمی هم که به این مقوله نگاه می‌کنیم، می‌بینم هم اکنون نسل دهه‌ی شصت در واقعیتی به سرمی‌برد که همواره دستخوش تغ

ییرات فکری و به تبع آن منتج به ناراحتی‌های فکری، عاطفی و روانیست. بنابراین غالبا برای رسیدن به اهداف‌شان باید با این مشکلات و ناراحتی‌ها بجنگند، جنگی واقعی و در متن زندگی و نه در خیال و اوهام.

 حتی به جرات می‌توان گفت امروز در این سندروم دیده می‌شود که حتی نگاه این نسل‌، به اعتقادات مذهبی و مباحث مربوط به دین نیز عوض شده و تعریفی که امروز از دین دارند، تعریفی کاملا متفاوت با گذشته است.

دهه شصتی ها پس گذراندن از بحران های مختلفی که در ادوار مختلف زندگی شان تجربه کرده اند، در سندروم سی سالگی به‌سر می برند در حالی که تعداد قابل توجهی از آنها نه ازدواج کرده اند و نه برنامه ای برای تشکیل زندگی مستقل در سر دارند! و حال آنکه به رغم همه‌ی این مسایل در میان این نسل ۱۵ میلیون نفری، افراد موفقی دیده می شود که با وجود تمام این مسائل، بحران‌ها را پشت سر گذاشته اند، با تلاش، پله‌های ترقی را طی کرده و برنامه ای هدفمندی برای خود دارند که حقیقتا هنر و تلاش این افراد قابل تقدیر و ستودنیست چراکه به نسبت شرایط اجتماعی نسل‌های قبل و بعد از خود، موفق‌ترین‌ها بوده اند.

…بگذریم…

…حرف و قصه دراین‌باره فراوان است؛ اما آنچه که در در انتها باید گفت اینست که: عمده‌ی فرصت زنده داشتن دل این دیار‌ و شرایط به نسبت بسیار خوب دهه‌ی هفتاد تا به امروز، در اختیار بچه های دهه شصتیست که حقا مظلومند و به گردن نسلهای بعد خود حقی بزرگ دارند. حالا اگرچنانچه اینگونه که گفتیم، نیست؛ یک نفر پاسخ دهد و با برهان کافی بگوید که نه! اینگونه نیست.

 محمدعلی عربنژاد_عاکف

telegram

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
x

شاید بپسندید

مسمومیت دانش‌آموزان

#هوالعزیز گاهی بر سر برخی مسائل اجتماعی و یا حتی اعتقادی با دخترم اختلاف‌نظرهای جدی دارم و برخی مواقع این اختلاف نظرها به بحث‌های جدی کشیده می‌شود و بعضا جدال‌مان بشدت بالا می گیرد، با اینکه برایم آینده و اندیشه‌ی دخترم، خیلی ...

چه کسی جاسوس است؟

چه کسی جاسوس است؟! بدون مقدمه اینکه به‌جای یک عقیق دو عدد به انگشتانش دارد؛ به‌جای یک اثر ، سه اثر سجده بر پیشانی دارد؛ یقه‌ی پیراهنش را هم تا آخر بسته است؛ ته ریش هم دارد؛ حرف هم که می‌زند انگار دکترای ...

تقدیم به مهر

🖤تقدیم به مهر: زمانِ رعد و برق خطبه‌اش، هنگام طوفانش زمین می‌لرزد از آرایه‌های قهرِ پنهانش مدد کن ای قلم! امشب که بی‌پروا زدم دل را به اقیانوس مواجی که پیدا نیست پایانش کتابی مملوِ از فضل است و باید عالَمی عالِم ...