تقدیم به جانباختگان حادثه نفتکش سانچی:
شهر، تاریک است؛ پُر کن مخزنِ فانوس را
دور کن از راه، این خاموشیِ منحوس را
ای قلم! یاری بفرما در شبستانِ سکوت
تا بریزم روی کاغذ، دردِ ناملموس را
خوابِ دریا غرقِ آشوب است؛ آیا میشود
تا فرو ریزد به ساحل آتشِ کابوس را؟
داغدارِ مرگِ ماهیهای دریایم، عجیب
پاک کن از چشمِ من این اشکِ نامانوس را
یک نفر پیدا شود تا در حصارِ دردها
از گلویم وا کند یک عقدهی محبوس را
بر فرازِ موجِ دریا آتشی افروخته
آب با خود میبرد خاکسترِ ققنوس را
آسمان ای کاش ابری بود و باران میگرفت
تا به چشمِ خود نبیند مرگِ اقیانوس را
محمدعلی عربنژاد عاکف