بنام خدا
انالله و انااليه راجعون
… سرمای خشک دی ماه، آنچنان غضبآلود، شهر را احاطه کرده که فاق قلم هم توان یاری دستان شاعر را ندارد. سرد است و بیباران و سردیم و بی انسان.
…حالا در شب تلخ امیرکبیر و شب تلخ هاشمی وقتی میبینم هنوز هم بعد از مرگ یک انسان یک عده در جکستان توهمهای خود بسر میبرند، تازه میفهمم همچنان انسان و انسانیت تا سرمنزل کمال و حقیقت، فاصلهی فراوان دارد؛ اهالی تحجر و عاری از تفکر و خناسان بی خبر از حق و حقیقت، آنچنان بر تعصبات مخرب خود پایبندند که حتی از مردهی افراد هم دست نمیکشند و همچنان در هالهای از اندیشههای موهوم زندانی شدند.
…و شاید همهی اینها دست به دست هم داد که یادی از استادم مرحوم ارفع کنم و این شعر را زیر لب زمزمه کنم:
دلم هوای سفر کرده بی سواری تن
هوای کوی دگر کرده بی عماری تن
ندیدم از تن خود جز مصیبت و غم و درد
چه مفت باختم عمری به پاسداری تن
من از سلاله عشقم ولی زمانه سپرد
عنان عافیتم را به هوشیاری تن
در این دو روز پر آشوب زندگانی ماند
دلم به حسرت یک ذره پایداری تن
به سیر پرسه خود سرکشم ز عرش ، دمی
که پیر میکده آید به سوگواری تن
مراست تا ابدیت رهی به قدر نگاه
اگر بدر روم از کومه غباری تن
گمان کنم چو نگاهم به سر غیب افتاد
به جرم چشم چرانی شدم حصاری تن
امید مرغ گرفتار گردش قفس است
چه حاجت است رها گشته را به یاری تن
من از اسارت این تن به تنگ آمده ام
امید بسته ام ارفع به واگذاری تن
به امید روزی که برخی آدمیان بفهمند که اصول و ارکان بزرگ و ارزشمند انسانیت، از اعتقادات کوچک آنها فرسنگها فاصله دارد.
م.عربنژاد(عاکف)
۱۹دی ماه ۹۵