فصل عاشق، در نشیب جاده پایانیست و خاطرات دانشجویی را در ترم و روزهای پایانی با پایان نامه ای که به هزار و اندی دلیل ناتمام مانده، برگ برگ ورق خواهد زد و شعرهایی که در حسرت جلسه ی دفاع، تغزل را به قاب گرفته است، در دفتر ناتمام شعرم خودنمایی می کند.
در اوج لبخندهای ساختگی به گذشته و حسادتهای زمستانی ها، بهاری ها، تابستانی ها به پاییزی ها می اندیشم.
گاهی اینگونه ایام مان سپری می شد هنگامیکه به این نتیجه می رسیم که چیزی نمی فهمیم ﺍﺯ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﻢ:
ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ؟ و به محض اینکه جواب نه! را می شنویم، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺑﺎﻟﯿﻢ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﻢ، ذوق می زنیم و تازه می فهمیم که دنیای نفهم ها هم به نوبه ی دنیای زیبا و منحصر بفردیست.
از تراژدی های طنز و لبخند که بگذریم میگوییم که ما دانشجوییم و از روزهای ورود نیکسون به ایران و جشن دیکتاتورهای کودتاچی-که در خون برگزار شد و خون هایی که به امید آزادی و عزت ریخته شد- آمده ایم
از سر تیتر روزنامه ها در روز دکترای افتخاری حقوق و از داستان«سه قطره خون» و از شليك تيرهای هوايي و از دانشجويانی که پر درآورده و خود را به گلوله زدند! و از تاریخ و… با خبریم.
گاهی با تاریخ می توان راه به جایی برد و با آن روزها می توان براحتی کمی اندیشید. آنروزهایی که درباره اش گفته اند: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم، نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می زدم؛ همان جایی که ۲۲ سال پیش، «آذر»مان در آتش بیداد سوخت. او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند…»
«…صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مياندازد. سكوت موحش بعد از رگبار، بدنم را ميلرزاند. آه بلند و ناله جانگذار مجروحين را در ميان اين سكوت دردناك، ميشنوم، دانشكده ی خون آلود را در آن روز و روزهاي بعد، به روشني ميبينم…»
اگر چه به حسب ظاهر دانشجویی چند ترم و روز دانشجو، ۱۴ روز مانده با پایان پاییز هرسال است، اما باید گفت که دانشجویی زمان برنمی دارد چراکه دانشجویی یک مکتب است نه یک مدرک و تمام شدنی نیست و دانشجو هرگز نمی میرد…
بگذریم
خلاصه اینکه، دانشجوی عزیز و همکلاسی مهربان!
ترم زندگیتان بدون مشروطی، لحظات عمرتان همیشه با عزت پاس، سایه ی حذف عشق از زندگی تان به دور و معدل شادیتان بالای هجده…
پیشاپیش روز دانشجو مبارک باد.
م.عرب نژاد(عاکف)
۱۵/۹/۹۴