اول فصل زمستان، دل، بهاری می شود
ژاله ی اشک غزل، بر صفحه جاری می شود
در نشیب کوه های سرد ده، با زخمِ عشق
مردِ چوپان عاقبت یک شب فراری می شود
“گرچه یاران فارغند از یاد من” فالی بزن
“از من ایشان را هزاران یاد…” آری می شود
بوسه یلدایی شده آنقدر طولانی که باز
رنگ روی گونه ات دارد اناری می شود
داغ دوری، طعنه های دشمن و حرف رقیب
صبر کن که موقع گله گذاری می شود
بی تو تکلیفم همین است و همین است و همین
کل شبهایم پر از چشم انتظاری می شود
یک بغل درد نگفته، یک کتاب خاطره
حک به روی سینه ی من یادگاری می شود
ساقی! امشب استکانی پرتر از دیشب بریز
عشقبازی ها فقط وقت خماری می شود
جان عاکف امتحان کن یک نگاهت کافی است
چشمک تو مرهم یک زخم کاری می شود