تازگی برگِ لبانم دل به شبنم می دهد
باغ دارد از تو تصویری مجسّم می دهد
لاله ی اردیبهشتی غرق شوری تازه شد
سهم من را باز از آغوشِ تو کم می دهد
برگ سیب از گونه ی حوّاییت روییده باز
عاقبت کاری به دست پورِ آدم می دهد
آرزو دارم ببوسم غنچه ی لبهای دوست
رو به من این نازنین انگار کمکم می دهد
در میان باغ دیدم، صد تغزل از بهار
هر گلی اینجا نشسته بوی مریم می دهد
ذکر هو هو از لب گنجشک ها پر می زند
این نوا، بر شعر من شوری دمادم می دهد
سرنوشت سوره والتّین من معلوم نیست
شاخه ی انجیر هم تاریخِ مبهم می دهد
شاخکانی مثل سربازان دوران قجر
باد هم فرمان یک رقص منظم می دهد
خضر! از آب بقا بگذر بیا در باغِ ما
باغبانِ ما به تو از جام زمزم می دهد
عاکف
(از سرودههای دوسال قبل)