در پایان نامهای پر از سکوت
اینگونه رقم خوردم:
نارنجی و سرد
شبهای طولانی پادشاه فصلها
بی لالایی و قصه
در کنار خوشههای پروین
از زهره تا ناهید
در لابلای بوته های نسترن
با مریمها و سوسنها
با ترانه و ستاره
آخ فراموش کردم
من
در جنگلهای اول مهر
شیداترین دل را به تماشا نشستم
از گرگان تا کرمان
مست طعم چای و بستنی زعفرانی
مالیخولیا ترین تراژدی تاریخ من
در اتاق بهرام
دود میریخت و آتش
و شاخهی نوری بر لب رفیق
هی ساقی پشت ساقی
هی عشق پشت عشق
هی افسانه پشت افسانه
هی غزل پشت غزل
عفت کلام هم که ندارم
باید یا سفید سفید باشم مثل آبان یا سیاه سیاه مثل کلاغ
چقدر بدم می آید از آدم های خاکستری!؟!
اهالی چهارشنبه میدانند؛
از لیلا متنفرم
دخترک قصاب روستا را دوست ندارم
خلاصه اینکه
سحر شد
الهه رفت
با همسایهی قدیمی یکی شدم
مستاجر طبقهی بالا هم دزد زده شده بود
در کافی شاپ عکس سلفی گرفتیم
و بعد
فصل سوم را سطر به سطر تفال زدم:
«برای کسانی که با اطمینان عاشقند، اغواگری عرصهای برای از این شاخه به آن شاخه پریدن نیست…»
خواندم
نوشتم
بغض کردم
بغض کردی
آخ
لب پسرم چاک خورد
پای دخترم له شد
و من
خواندم
نوشتم
بغض کردم
چراکه من هستم
بودم
و به یقین صد درصد خواهم بود
همان متولد
#بیستم_خرداد
#دهم_ژوئن
#روز_جهانی_سکوت
شب شیک
عاکف-۲۳مهرماه ۹۵ -کافی شاپ برج اول
کرمان یک شب زیبا با عماد بحرینی