زلزله رقصکنان آمد و دیوار شکست
تکیه دادم به دلم، هیبتِ آوار شکست
رفتی و خاطرهها ماند و من و شورِ غزل
ودل از غصهی این حادثه سرشار شکست
ارتشِ عشق به جنگِ دل من آمده بود
بغضِ یک شهر در این حملهی تاتار شکست
مرگ هم در نفسم گم شد و هنگامِ وداع
آخرین ثانیههایم، کمرِ دار شکست
دود میخواست ببوسد نفسم را دمِ صبح
چوبِ کبریت، کنارِ لبِ سیگار شکست
کوچه آمادهی یک حادثهی نو شده بود
و قرار من و تو لحظهی دیدار شکست
ناگهان پستهی خندان لبت باز شد و
وسط معرکهها، قیمت بازار شکست
بیتها بوی شرابِ لبِ تو داشت ولی
مست شد شعر من و قافیه اینبار شکست
حرفمان ماند و به پایان نرسیدیم عزیز!
زیرِ بارِ غزلم قامتِ خودکار شکست
#محمدعلی_عربنژاد_عاکف
? از دفتر:
#فلوکستین_بیست