سرویس خبر: روز گذشته ۱۳ تیرماه۹۵ نشریه کرمان امروز در شماره ۲۳۴۵ خود غزلی از محمدعلی عرب نژاد(عاکف) را به همراه دو سروده از سروده های آقای سهیل پرند شاعری از پایتخت و خانم زهرا وهاب(ساقی) شاعره اصفهانی دو تن از بهترین شاعران کشور را منتشر کرد. پایگاه اطلاع رسانی محمدعلی عرب نژاد ضمن تشکر از جناب آقای فتح نژاد مدیرمسوول محترم این نشریه، سروده های منتشر شده را از نظر خوانندگان عزیز می گذراند:
«شوق عشق»
فریب چهره ی گلها دگر تبسم نیست
برای باغ، ولی عطر غنچه ها گم نیست
به گوش ابرِ سیاهی که غرق باران است
صدای صاعقه با حالت تحکم نیست
نمازمان به قضا رفت و چشمه ها خشک است
و خاکِ پاک به اندازه ی تیمم نیست
یکی مسیر پر از شوق عشق را گم کرد
به نان تازه قسم، این گناه گندم نیست
کسی به وسوسه ی عشق، دل به دریا زد
که گفته جاذبه در آسمان هفتم نیست؟
بگو چگونه بسوزم شبی به آتش عشق
در این کویر بدون درخت، هیزم نیست
بگیر چتر نجاتی دوباره روی سرم
که در خشونت دلسنگها، ترحم نیست
شعار مردم این شهر دوستی، دوریست
کسی به غربت من در میان مردم نیست
سکوت سرد مرا شعرِعشق، معنا کن
دهانِ دوخته را قدرت تکلم نیست
صدای گرم اذان می رسد؛ لبم خشک است
شراب ناب تو ساقی! چرا ته خم نیست؟
زهرا وهاب(ساقی)
***
«گندم لگدخورده»
پشت عادات مرده دراحساس
این خیالات مبهم وتاریک
دشتی ازگندم لگدخورده
من وگنجیشکهاواین جیک جیک
مست اشعاربه به وچه چه
نشئه ی بی خمار`چت`کاری
بادلی مثل سنگ خارا…سنگ
ادعاهای `دوستم داری`
آمدورفت بی بروبرگرد
گرد تنواره های افیونی
قلوه دادن…به جاش دل بردن
عاشقی زیرتیغ عریونی
پشت عادات مرده دراحساس
شاعری خاطرات مبهم داشت
صفحه ی تخت گوشی همراه
یک بغل… بوس بی هوا…کم داشت…
سهیل پرند
***
«معجزه از چشمهایت…»
باز هم اینجا نشستی باز هم دل می بری
تازگی فهمیده ام از کلّ دنیا سَر تری
می شود خال لبت را دید و رد شد بی غزل؟
شاعران شهر را شاهد گرفتم؛ دلبری
معجزه در معجزه از چشمهایت می رسد
من که اذعان کرده ام تو لااقل پیغمبری
میخورد بر هم بساط ماه رویان یک به یک
چون دری را میزنی یا می رسی از هر دری
چشم، بادامی و ابروها، کشیده، قد، رشید
خون کند آخر دلم را اینهمه افسونگری
قد و بالای بلند تو قیامت می کند
نازک اندامی و بی اغراق، خیلی محشری
جنگ با دین و دل من میکند چشمان تو
هر مژه سرباز و تو فرمانروای لشکری
مطمئنم؛ نازنین! ابرو کمان! گیسو بلند!
آخرش یک روز می آیی دلم را میخری
آمدی زیبا نشستی و غزل شد بودنت
شعر عاکف یادگاری تا قرارِ دیگری…
محمدعلی عرب نژاد(عاکف)