چهارشنبه یکم دی ماه دو غزل از سروده های عاکف با عنوان “زمستان” و “پاییز رفت و…” در شماره ۸۶۹ نشریه ذوالفقار کرمان منتشر شد:
اول فصل زمستان، دل، بهاری میشود
ژاله ی اشک غزل، بر صفحه جاری میشود
در نشیب کوه های سرد ده، با زخمِ عشق
مردِ چوپان عاقبت یک شب فراری میشود
“گرچه یاران فارغند از یاد من” فالی بزن
“از من ایشان را هزاران یاد…” آری میشود
بوسه #یلدایی شده آنقدر طولانی که باز
رنگ روی گونه ات دارد اناری میشود
داغ دوری، طعنه های دشمن و حرف رقیب
صبر کن که موقع گله گذاری می شود
بی تو تکلیفم همین است و همین است و همین
کل شبهایم پر از چشم انتظاری می شود
یک بغل درد نگفته، یک کتاب خاطره
حک به روی سینه ی من یادگاری میشود
ساقی! امشب استکانی پرتر از دیشب بریز
عشقبازی ها فقط وقت خماری میشود
جان عاکف امتحان کن یک نگاهت کافی است
چشمک تو مرهم یک زخم کاری میشود
***
پاییز رفت و قصهی عاشق تمام شد
با بلبلان، قرارِ شقایق تمام شد
باید گذشت از شبِ آرامِ گریهها
#یلدا رسید و فرصتِ هِقهِق تمام شد
در لابلای زردی گلبرگهای شهر
بادی وزید و رنگِ حقایق تمام شد
گنجشک و باغبان به تبانی نشستهاند
کارِ مترسکانِ موافق تمام شد
آهسته در میان غزلها قدم زدم
طبعی که داشت شاعرِ سابق تمام شد
پاییز رفت و واژهی پایانی غزل
در قامت تکیدهی عاشق، تمام شد
***