تغزلی پر از بغض و برای عرض خداحافظی، تقدیم به او که حقیقتا آزاده زیست:
شده لب تشنهی جامِ پر از لطف تو ساقیها
خجالت میکشند از روی زیبایت اقاقیها
دخیلت میشود آینه و سنگ و گل و بلبل
گره خورده دل دیوانهام با این تلاقیها
درونم مرده شوق وصل اما من یقین دارم
از این پس با تو درمان میشود بی اشتیاقیها
خدایی لذتی دارد به کنج گوشهای خلوت
زیارتنامه خواندن در کنار هم اتاقیها
کبوترهات هم روزیرسان مردمند ای عشق!
به زائرهات گندم میفروشند این عراقیها
تو میدانی که خیلی اتفاقی آمدم اینجا
کمک کن تا همیشه باشد از این اتفاقیها
عاکف