ساقی! امشب پیاله را پر کن، زندگی مثل رودها جاریست
زندگی مثل چشمه ای جوشان، بین بود و نبودها جاریست
بوی نارنج و رنگِ نارنجی، خش خش برگها ومردی مست
شور تصنیف های پاییزی، در فراز و فرودها جاریست
بگذارید تا بگویم که: ریخته شهر قصه را بر هم
دردِ ناگفته های پوچی که، در وجود حسودها جاریست
کهنه و زخمی و پر از دردم، مثلِ قالیچه ای که پا خورده
قصّه ی غصه های دیروزی، بر دلِ تار و پودها جاریست
مردِ چوپان شبی که عاشق شد، تازه تلخیِّ عشق را فهمید…
…روی هر برگ دفترِ این ده، داستان جمودها جاریست
عاکف آرام و بی صدا یک شب بزن از شهر دردها بیرون
فکرهایی برای تکفیرت، در سر بی وجودها جاریست