خسته ام از مکاتبِ تشویش
خسته از شعرِ بی صدا، بی تو
از مدل های “موج نو” در شعر
از تمامیِ واژه ها، بی تو
استیکرهای بوسه می رقصد
در فضای مجازیِ یک شهر
همه دور از حقیقتی مبهم
همه درگیر بازی یک شهر
خسته ام از قسم، که می ریزد
روی دل، در نشیبِ اشکی سرد
اسکرین شات های قلّابی
شده کابوس هر شب یک مرد
رنگ تحقیرهای معشوقه
برق زد روی چهره ی عاشق
ماندم و یک سکوت معنادار
ماندم و یک گلو پر از هِق هِق
روی یه تختخواب، تنها، تو…
روی یک تختخواب، تنها، من…
وقت یک انتخاب، تنها تو…
وقت یک انتخاب، تنها من…
حسرت یک معاشقه در دل
غلغله در گلوی خشکیده
در تن سرد و خسته ام امشب
لذت یک بلوغ پیچیده
من و تو مانده ایم و یک حسرت
من و تو مانده ایم و یک ساغر
ساقی! امشب بریز از دیشب
استکان شراب را پُرتر