سروده ای از مرحوم احمد عزیزی

باز هوای سحرم آرزوست

خلوت و مژگان ترم آرزوست

شکوه غربت نبرم این زمان

دست تو و روی توام آرزوست

خسته ام از دیدن این شوره زار

چشم شقایق مگرم آرزوست

واقعه دیدن روی ترا

ثانیه ای بیشترم آرزوست

جلوه این ماه نکو را ببین

رنگ و رخ روی توام آرزوست

این شب قدرست که ما با همیم

من شب قدری دگرم آرزوست

حس ترا می کنم ای جان من

عزلت شبی دگرم آرزوست

خانه عشاق مهاجر کجاست

در سفرت بال و پرم آرزوست

حسرت دل باز دارین شعر من

جام میی در حرمم آرزوست

مرحوم احمد عزیزی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
x

شاید بپسندید

مسمومیت دانش‌آموزان

#هوالعزیز گاهی بر سر برخی مسائل اجتماعی و یا حتی اعتقادی با دخترم اختلاف‌نظرهای جدی دارم و برخی مواقع این اختلاف نظرها به بحث‌های جدی کشیده می‌شود و بعضا جدال‌مان بشدت بالا می گیرد، با اینکه برایم آینده و اندیشه‌ی دخترم، خیلی ...

چه کسی جاسوس است؟

چه کسی جاسوس است؟! بدون مقدمه اینکه به‌جای یک عقیق دو عدد به انگشتانش دارد؛ به‌جای یک اثر ، سه اثر سجده بر پیشانی دارد؛ یقه‌ی پیراهنش را هم تا آخر بسته است؛ ته ریش هم دارد؛ حرف هم که می‌زند انگار دکترای ...

تقدیم به مهر

🖤تقدیم به مهر: زمانِ رعد و برق خطبه‌اش، هنگام طوفانش زمین می‌لرزد از آرایه‌های قهرِ پنهانش مدد کن ای قلم! امشب که بی‌پروا زدم دل را به اقیانوس مواجی که پیدا نیست پایانش کتابی مملوِ از فضل است و باید عالَمی عالِم ...