تقدیم به پاهای چالاک پیما:

امروز روز جانباز استakef95-6

شاید هر کسی با چشم و اندیشه ی خودش به این مقوله نگاه کند.

و شاید…

کسی باور نکند که سیمین_بهبهانی هم برای این شخصیت ناشناخته، شعری گفته باشد

و شاید…

سیمین هم می‌دانست و باور داشت که در عرصه‌‌ی جانبازی، ریا جایگاهی ندارد…

بهبهانی را خیلی ها دیده‌اند و تفکرش را می شناسند، با رسوم ادبی و فکری‌اش آشنایی دارند و می‌دانند اهل برخی حرف‌های امروزیِ کوچه و بازار نیست…

وقتی سیمین برای “مردی که یک پا ندارد” شعر می‌گوید، قطعا به این آرمان عشق می ورزد و معتقد است که اینها مردان بزرگ خدایند…

آری سیمین را همه می شناسند…

و جانباز را خیلی‌ها هنوز نشناخته اند…

و شاعران خوب این عبارت‌ها را می فهمند…

خیلی خوب…

روز جانباز مبارک باد

عاکف

***

تقدیم به پاهای چالاک‌پیما:

شلوار تا خورده دارد مردی كه یك پا ندارد

خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد

رخساره می تابم ا،ز او اما به چشمم نشسته

بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد

بادا كه چون من مبادا چل سال رنجش پس از این

خود گر چه رنجست بودن بادا مبادا ندارد.

با پای چالاك پیما دیدی چه دشوار رفتم

تا چون رود او كه پایی چالاك پیما ندارد؟

تق تق كنان چوبدستش روی زمین مینهد مهر

با آنكه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد

بر چهره سرد و خشكش پیدا خطوط ملال است

گویا كه با كاهش تن جانی شكیبا ندارد

گویم كه با مهربانی خواهم شكیبایی از او

پندش دهم مادرانه گیرم كه پروا ندارد

رو می كنم سوی او باز تا گفتگویی كنم ساز

رفته ست و خالیست جایش مردی كه یك پا ندارد.

سیمین_بهبهانی

***

کانال شعرعاکف:

https://telegram.me/m_a_akef

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
x

شاید بپسندید

مسمومیت دانش‌آموزان

#هوالعزیز گاهی بر سر برخی مسائل اجتماعی و یا حتی اعتقادی با دخترم اختلاف‌نظرهای جدی دارم و برخی مواقع این اختلاف نظرها به بحث‌های جدی کشیده می‌شود و بعضا جدال‌مان بشدت بالا می گیرد، با اینکه برایم آینده و اندیشه‌ی دخترم، خیلی ...

چه کسی جاسوس است؟

چه کسی جاسوس است؟! بدون مقدمه اینکه به‌جای یک عقیق دو عدد به انگشتانش دارد؛ به‌جای یک اثر ، سه اثر سجده بر پیشانی دارد؛ یقه‌ی پیراهنش را هم تا آخر بسته است؛ ته ریش هم دارد؛ حرف هم که می‌زند انگار دکترای ...

تقدیم به مهر

🖤تقدیم به مهر: زمانِ رعد و برق خطبه‌اش، هنگام طوفانش زمین می‌لرزد از آرایه‌های قهرِ پنهانش مدد کن ای قلم! امشب که بی‌پروا زدم دل را به اقیانوس مواجی که پیدا نیست پایانش کتابی مملوِ از فضل است و باید عالَمی عالِم ...